امید زندگی

نمی خوای موندگار بشی

1393/4/7 9:36
نویسنده : مهیار
269 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مهربون

سال ۱۹۶۸ بود و مسابقات فشرده المپیک در مکزیکو سیتی

مسابقه دو ماراتن هم در حال اجرا بود

دوندگان باید مسافتی حدود ۴۲ کیلومتر رو طی می کردند!

جمعیت در ورزشگاه موج می زد

دونده ها که به آخر مسابقه نزدیک می شدند یکی یکی به ورزشگاه می رسیدند

رقابت تنگاتنگ و نفس گیری بود

و بالاخره یکی شون تونست از نوار خط پایان عبور کنه

بقیه هم بترتیب می رسیدند و بلندگو اسامی و زمان طی شده شون رو اعلام می کرد

ورزشگاه آرام آرام داشت از جمعیت خالی می شد

که صدای بلندگو همه رو میخکوب کرد

صبر کنید ، هنوز یه نفر دیگه مونده که با فاصله زیادی از بقیه داره میاد

اون جان استفان آکواری از تانزانیا است

جان در میانه راه زمین خورده و زانوش به شدت آسیب دیده

ولی پس از بانداژ و به سختی داره به دویدن ادامه می ده

جالبه که می دونه همه مسابقه رو به پایان رسوندند

اما  نمی خواد کوتاه بیاد

همه متعجب و متوقف شدند

او لنگ لنگان وارد ورزشگاه شد

و با اختلاف ۱ ساعت و ۴ دقیقه و ۵۰ ثانیه نسبت به نفر اول از خط پایان گذشت

خبرنگارها به سمتش هجوم آوردند و هر کس چیزی می پرسید :

تو که می دونستی اینهمه عقبی پس چرا ادامه دادی؟

فایده ای داشت با پای آسیب دیده ات اینقدر به خودت فشار بیاری؟

و ...

جان که خیلی خسته شده بود و روی زمین افتاده بود نگاهی به خبرنگارها کرد و گفت:

نمی دونم متوجه می شید یا نه؟

کشورم منو ۵۰۰۰ مایل اونورتر نفرستاده که فقط مسابقه رو شروع کنم

کشورم منو فرستاده تا مسابقه رو تموم کنم

 

آره عزیز دلم

ماها به این دنیا اومدیم تا خیلی کارها رو شروع کنیم

و خدا ازمون می خواد که تک تک شون رو هم به اتمام برسونیم

اهمیتی هم نداره که در انجام مسئولیت هامون نفر چندم می شیم

مهم رسیدن به خط پایان و به نتیجه رسوندن ماموریت هاست

راستی کی یادشه در اون مسابقه چه کسی نفر اول شد؟

جالبه که اسمش توی خاطره ها نمونده

ولی نام جان برای همیشه موندگار شد

تو چی رفیق؟!

نمی خوای موندگار بشی؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امید زندگی می باشد